داستان هاوارد رتنری را مشاهده میکنیم که در منطقه دایاموند شهر نیویورک صاحب یک طلا فروشی بزرگ است و حال باید راهی برای پرداخت قرض های خود پیدا کند.
خلاصه :
داستان درمورد یک دزدی بسیار ناشیانه بانک توسط برادران «کانی» و «نیک» است. «کانی» باهوش و «نیک» که معلول ذهنیست، همدست اوست. بعد از اینکه همه چیز طبق برنامه پیش نمیرود، «نیک» و «کانی» از همه جدا میشوند. «نیک» دستگیر میشود و …