خلاصه داستان : «فرقه قاتلین» در مورد مردی بنام «کالوم لینچ» (مایکل فاسبندر) می باشد که متوجه می شود جد بزرگش "آگوآیر" در قرن 15 در کشور اسپانیا یک قاتل بزرگ بوده است که با گروهی خطرناک و تبهکار که به آنها «تمپلارها » می گفتند، در نبرد بوده است. به خاطر این مسئله «کالوم» در حال جستجو برای گنجینه های جدش هست که بتواند آن مهارت های رزمی اش را که در یک دست نوشتی که وجود دارد فرا بگیرد و نسل تمپلارها را از ریشه بِکَند و ...
خلاصه داستان : داستان در مورد خانواده ای کشاورز هست که دوایری مرموز را در کشتزارهای شان می یابند. “گراهام”، پدر این خانواده کشیشی است که پس از کشته شدن همسرش در حادثه رانندگی، لباس کشیشی را از تن در می آورد و دچار درگیری درونی و معنوی می شود. شش ماه پس از مرگ همسرش، او رشته دوایری عظیم را در مزرعه خود کشف می کند. او و خانواده اش معتقدند که پدیده های ماورالطبیعه مسئول این اتفاقات هستند و…
خلاصه داستان : تمام دنیا به تسخیر مردگان متحرک در آمده و آخرین انسانهای بازمانده در یک شهر حصارکشی شده، زندگی می کنند. اما این شهر دیگر امنیت سابق خود را ندارد، زیرا نیروهای شورشی قصد دارند رهبر این شهر را سرنگون سازند، و از طرف دیگر زامبیها رفته رفته به موجودات باهوشتری تبدیل شده اند و نگه داشتن آنها پشت حصارها کار سادهای نیست.
خلاصه داستان : در آینده، شهر شانگهای برای دفاع از خود در برابر حمله مداوم یک نیروی بیگانه که باعث محاصره شهرهای متعدد در سراسر جهان شده است، تلاش می کند تا یک انرژی پنهان که تنها روی زمین یافت می شود را پیدا کند …
خلاصه داستان : فیلم روایت گر ۲ داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام «جاستین» (کریستن دانست) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش، «مایکل» (الکساندر اسکارگارد) قرار دارد. جاستین بعد از عروسی، دچار نوعی افسردگی شدید می شود که به سبب آن، وی تمام اتفاقات پیرامونش را بد تعبیر می کند و به خصوص رابطه ناخوشایندی را با خواهرش آغاز می کند، این در حالی است که یک سیاره به نام «مالاخولیا» در حال نزدیک شدن به زمین است و این یعنی پایان دنیا. داستان دوم مربوط به خواهر جاستین به نام «کلیر» (شارلوت گاینزبرگ) و همسرش «جان» (کیفر ساترلند) است. جان ستاره شناسی است که پی برده سیاره مالاخولیا در حال نزدیک شدن به زمین می باشد…
خلاصه داستان : دو آدم کش به نام های وینسنت و جولز از طرف مارسلوس والاس مأموریت می یابند تا چمدانی را که دزیده شده، از سارقان پس بگیرند و در جریان این عملیات به طرز معجزه آسایی نجات پیدا می کنند. وینسنت مأمور می شود تا میا، همسر والاس را به گردش ببرد، اما میا بر اثر استفاده ی بیش از حد مواد مخدر، به حال اغما می افتد و وینسنت با تلاش فراوان او را نجات می دهد…
خلاصه داستان : ویل هانتینگ دانشجوی ام ای تی که استعداد زیادی در ریاضی دارد در زندگی خودش به مشکل خورده و پیش روانشناسی میرود تا با کمک او بتواند مسیر درست در زندگیش را پیدا کند...